شاید اگر قرار باشد یک کتاب را در دنیا، با توجه به ویژگیهای شخصیتیام، انتخاب کنم و هزار بار بخوانمش و فکر کنم و فکر کنم، همین کتاب را انتخاب میکنم. البته وقتی میخوانمش، یکطورهایی به ذهنم و روحم فشار میآید... که چرا پس تا حالا اینطور بودهام... اما از آن فشارهایی ست که برای رشد کردن باید تحملش کرد. میم میگفت که یکی از بستگانشان، با سه کتاب زندگی میکند، آنقدر آنها را خوانده که همه جملهها را حفظ شده. حالا من باید با این کتاب زندگی کنم تا همه جملههایش ملکه ذهنم شود... آخرین باری که با همسر برای خرید کتاب رفته بودیم، ( آه که چقدر دلم برای خرید رفتن تنگ شده) ، من دنبال کتابهای تربیت فرزند بودم، اما صدایی درونم میگفت: "بنده خدا تو که هنوز تعارضهای زندگی مشترکت را حل نکردهای، کتاب تربیت فرزند خواندنت چه صیغه ایست، تو هنوز خودت را تربیت نکردهای" و من به حرفش گوش کردم و این کتاب را خریدم. و حالا در تلاشم برای تربیت خودم. و امروز که به یک جمله از کتاب رسیدم، از شدت فشاری که به روحم آورده است، احساس نیاز به نوشتن پیدا کردم ... نه که این جمله را برای بار اول باشد که میخوانم و میشنوم، بلکه برای بار اول است که تمام قد با آن روبرو میشوم.
فروردین نود و نه بازدید : 507
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22